#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_96
کثافت بدون توجه به من بافرهادبه حیاط پشتی رفتن.یعنی من بااین همه احساس وتوجه دارم بال درمیارم.
یه لحظه یادموبایل بدبختم افتادم.به سالن نشیمن رفتم.باتلفن شماره موبایلموگرفتم،چنددقیقه بوق زد،گفتم دیگه برنمیداره.خاستم قطع کنم که صدای نکرش توگوشم پیچید
_بله بفرمایید؟
لبخندعصبی زدم:
_به به چه عجب ماصدای گرم وصمیمی شماروبالاخره شنیدیم،پسره ی احمق مرض داشتی منوسرکارگذاشتی؟؟
پوزخندزد:
انگارکه خیلی علاف شدی فک. نمیکردم اینقداحمق باشی که بیای سرقرار.
دستی توموهام کشیدم:
فک کردی همه مثه خودت راه راهن؟؟ببین پسره ی روانی من مثه توبیکارنیستم که دیگران روسرکاربزارم الانم شدیدبه گوشیم احتیاج دارم پس لطف کن تشریف نحستوبیاروگوشیموبم بده.
_اگه خاهش کنی شایددرموردش فک کنم.
لبخندعصبی زدم:
romangram.com | @romangram_com