#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_88
ایرج کنارم نبودبالحن جدی گفتم:لقب نوکری برازنده ی خودته که آویزون آرادی نه من که آرزوشم.
السابلندشدودرگوشم گفت:راست میگی لقب نوکری برای توخوب نیست توفقط برای برطرف کردن نیازاش خوبی.
پوزخندزدم:مثل اینکه بی محلیای آرادزیادی رومخت تاثیرگذاشته.
لبخندکجی زد:پسرای خوشگل ترومغرورترازآرادجلوی من کم اووردن این که دیگه چیزی نیست.
اینوگفت ورفت لیوان شامپانی جلوموبرداشتم،یه کم ازش خوردم.آراداونطرف سالن پیش ایرج وچندنفردیگه نشسته بودبهم اشاره کردکه نخورم.ازلجش تاته سرکشیدم این اولین باری بودکه زیاده روی میکردم.بعدازچنددقیقه احساس سرگیجه بم دست داد.یه سرگیجه ی توام بادرد،موسیقی ی تندی که توسالن پخش میشدبیشتراعصابموخوردمیکرد.الساوچندتادختردیگه اطراف آرادبودن.حالت تهوع داشتم.خوابم گرفته بوددیگه حوصله ی تحقیروتوهینای السارونداشتم.ازجام بلندشدم وازپله های چوبی راهروبالارفتم.انگارجلوی چشمموبخارگرفته بود.
تعادلموبه زورحفظ میکردم.دریکی ازاتاقای ته راهروبازکردم،یه تخت تواتاق بود روی تخت نشستموسرمولبه ی تخت گذاشتم.بدنم گرم شده بود.یهودربازشد.به زورچشمموچرخوندم.کیوان وارداتاق شدیه لبخندرولبش بود.چشمام خمارشده بودوبی اختیارخندیدم،بالبخندگفت:مثل اینکه زیاده روی کردی عروسک من.
بلندزدم زیرخنده.کمروگرفتوازروی تخت بلندم کرد.آروم آروم عقب میرفت.بهم خیره شده بوددستاشودورکمرم حلقه کرد.بی اختیارخودموبش چسبوندم.دستامودورگردنش حلقه کردم.بالبخندبه لبام خیره شده بود.
زیرلب گفت:لبات خیلی خوردنیه.
romangram.com | @romangram_com