#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_84
اه این دوتا روانی بودن من که عاشق بچه ام حیف که خونه ی ایرج بچه نیست بشینم باهاش بازی کنم
السا از تو کیفش جعبه ی سیگاری درآورد وبه طرف آراد گرفت
_سیگار می کشی؟
آراد یه دونه سیگار برداشت و گذاشت گوشه ی لبش اه الان باید بوی گند سیگارو تحمل کنم دختره سیگار تو دهن آرادو با کبریت روشن کرد ایرج با تعجب نگاهش کرد و گفت : چراکبریت؟
السا لبخندی زد و گفت : دوست دارم سیگارمو با کبریت روشن کنم
السا دختر جذابی بود مثل سایه یا خیلی از دخترایی که طرف آراد می پلکیدن چندش نبود حتی اون لحظه که آراد داشت منو قورت می داد تغییری تو حالتش حس نکردم نگاهم به سالن شلوغ بود اون وسط یکی رو دیدم که خیلی قیافش برام آشنا بود بعد از چند ثانیه فکر کردن فهمیدم اون مردس که قاچاقی آدم از مرز رد می کنه یعنی منصور اونو می شناخت؟ اسمش چی بود؟....آها رامبد با صدای السا به خودم اومدم
_آراد شما ها چرا اینقدر ساکتین؟
یکی نیست بگه آخه به تو چه؟لبخندی زدم
_عزیزم تو که به دوتا زبان مسلطی چرا حرف نمی زنی؟
ایرج بهم چشم غره ای رفت السا با همون لبخند خوشگلش گفت : من اسمم الساست پدر و مادرم ایرانی هستن پونزده ساله تو برلین درس می خونم و زندگی کردم بیست و پنج سالمه الانم چند روزی هست که اومدم ایران تو از خودت بگو چی خوندی؟
romangram.com | @romangram_com