#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_77

پوزخند زد : منم می خوام یه کاری کنم هیکلت خوشگل بشه
به لبام خیره شد آب دهنمو قورت دادم : مال من به اندازه ی کافی خوشگل هست لازم نیست برم رو تردمیل
با صدای آرومی گفت : منم نگفتم برو
دستامو که مشت کرده بودم رو سینش فشار دادم اصلا تکون نخورد چشمای خمارشو بهم دوخت هر لحظه بهم نزدیک تر می شد خیره به لبم بود حرارت بدنشو حس می کردم صورتمو برگردوندم
با صدای بی حالی گفتم : آراد غلط کردم هر چی فکر کنی خوردم نادونی کردم بزار برم
از روم بلند شد رفت طرف تردمیل به سرعت نور از اتاقش خارج شدم دستام می لرزید
مانتو و شالم و پوشیدم و به طرف آرایشگاه رفتم.در زدم.مونا در آرایشگاه و باز کرد.لبخندی زد:
-چه خبر؟از این ورا؟راه گم کردی تارا خانوم!
-سلام به مونا جون خودم.چه خبر؟
-دسته تبر.
روی صندلی نشستم:
-مونا امشب مهمونی مهمی میرم.باید تموم هنرت و بریزی رو دایره.
-چشم.تو فقط بگو چه مدلی میخوای؟

romangram.com | @romangram_com