#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_73

- شماره ی مشترک مورد نظر خاموش می باشد.
با عصبانیت گوشی رو به باجه کوبیدم:
پسره ی احمق حالا گوشی رو برای من خاموش می کنی؟بلایی به سرت میارم تا یه هفته اسم مامانت یادت بره.
به سمت ویلای ایرج رفتم.کیفم و روی میز پرت کردم.از اینکه یه نفر سرکارم بذاره متنفر بودم.از اتاقم بیرون اومدم.فردین روی مبل نشسته بود.بی توجه به اطرافم فریاد زدم:
-سلام فری.
پشتش به من بود.با صدای دادم به عقب برگشت.در حالی که سعی می کرد نخنده به روبروش اشاره کرد.رد نگاهش و گرفتم.اوووه اینکه که آراده!عجب اخمی هم کرده!فکر کنم وسط بحث بزرگی بودن.بازم گند زدم.حالا خدا رو شکر ایرج خونه نبود.
خودم و به اون راه زدم.لبخند ملیحی زدم:
-ا....آراد تو هم اینجا بودی؟
نگاه تیزی بهم کرد.بی اختیار چشمام و دزدیدم.وقتی اینطوری نگام می کرد ناخودآگاه می ترسیدم نگاش کنم.آراد نگاهش و ازم گرفت و رو به فردین ادامه داد:
-2 شب دیگه می خوایم بریم مهمونی منصور.برای هفته بعد سیروس و از خونه فرهاد بیار.
فردین سرش و تکون داد و از جاش بلند شد.از آراد خداحافظی کرد.آراد فقط سرش و تکون داد.فکر کنم آراد اگه معلم این کرولالا می شد خیلی موفق بود.از پله های حیاط پایین اومدم.با حالت دو خودم و به فردین رسوندم:
-وایسا فردین.
سر جاش ایستاد.خودم و بهش رسوندم.به خاطر دویدن نفس نفس میزدم.بریده بریده گفتم:

romangram.com | @romangram_com