#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_69
-دانیال...دانیال جان پاشو نمازتو بخون.
دانیال کوچکترین تکانی نخورد.عاطفه شانه اش را تکان می داد:
-دانیال...دانیال...دانیال پاشو.دانیال جان بیدار شو.
بالاخره بعد از 10 دقیقه صدا کردن تکانی خورد.یکی از چشم هایش را باز کرد.خمیازه ای کشید و روی تخت نشست.عاطفه سری تکان داد:
-برای صدمین بار بهت میگم دانیال یه ساعت بذار رو زنگ.بیدار کردن تو از هر کاری سخت تره.
دانیال سرش را تکان داد:
-چشم.
-این صدمین دفعس که میگی چشم.
-سخت نگیر مادر من.دنیا دو روزه.
عاطفه عصبی به دانیال نگاه می کرد.دانیال لبخندی زد:
-سلام عرض شد.صبح شما هم بخیر.
عاطفه پوفی کرد و از اتاق بیرون رفت.دانیال با صدای آرامی گفت:
-فک کنم جواب سلام واجب بود ها؟؟؟!!!
romangram.com | @romangram_com