#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_66
-خب چرا نذاشت؟
-گفت لباست و عوض کن.خیلی تنگه.منم گوش نکردم.
فروزان دستی به مانتوی آبی اش کشید:
-خب اینکه ناراحتی نداره.دفعه بعد لباس تنگ نپوش.
دنیا لب هایش را غنچه کرد:
-خب دانیال باهام قهره.
-خب اینکه اشکالی نداره.وقتی مهمونا رفتن پاشو برو ازش معذرت خواهی کن.
-فروزان؟
-جانم.
-دانیال پرونده رو قبول کرد؟
فروزان سرش را تکان داد.
ساعت 11 شب بود.کم کم مهمان ها خداحافظی می کردند.فروزان از عاطفه خداحافظی کرد.دانیال و محسن هم دم در برای بدرقه مهمان ها ایستاده بودند.عاطفه با لبخند جواب فروزان را داد.
فروزان چادرش را روی شال آبی اش پوشید و به سمت در رفت.قدش بلند بود.فقط 10 سانت از دانیال کوتاه تر بود.دانیال با لبخند به بیرون نگاه می کرد.فروزان کنار محسن ایستاد.دانیال لبخندش را جمع کرد.
romangram.com | @romangram_com