#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_64

دانیال دستش را زیر چانه اش زد: این جملت کمرمو شکست
_ هر هر هر فکر کردی فراموش کردن کسی که سه سال دیوونش بودی راحته؟
دانیال سر تکان داد و حالت متفکر گرفت با لحن مسخره گفت: نمی دونم والا ما که از این تجربه ها نداریم
_ امیدوارم برا یه نفر بمیری و جالب تر این که نخوادت شاید اون موقع حالیت شد چی می گم هر چند بعید می دونم
دانیال چشم هایش را ریز کرد: حالا چرا بعید می دونی؟
_ شعورت در اون حد فکر نکنم برسه و گر نه به خاطر شخص رو به روت یه کم معذب می شدی
دانیال بی اختیار به رو به رویش نگاه کرد فروران کنار دنیا نشسته بود مثل همیشه نگاهش به زمین بودبه دنیا نگاه کرد. چشم هایش سرخ بود معلوم بود گریه کرده متوجه نگاه دانیال شد به سختی آب دهانش را قورت داد دانیال تیز نگاهش کرد دنیا سرش را زیر انداخت دانیال بی تفاوت طرف آریا برگشت بعد از شام شوهر خاله دانیال کتاب فال را باز کرد با صدای بلندی گفت: کی می خواد براش فال بگیرم
پری ناز خواهر پرستو دستش را بالا گرفت
-بابا برای من بگیرید.
دانیال با صدای بلندی گفت:
-علی آقا یکی هم برای این آریا بگیرید ببینیم آخر و عاقبتش چی میشه؟
علی تک خنده ای کرد و کتاب را باز کرد:
-این پسر من و ولش کن دانیال جان.آخرش از تیمارستانی جایی سر در میاره.بیا برای خودت فال بگیرم.

romangram.com | @romangram_com