#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_63

عاطفه نالید: چن دفعه بت گفتم؟ آخه تو چرا اینقدر بی خیالی؟
_ الان می رم می خرم
عاطفه سر تکان داد و بیرون رفت به محظ بسته شدن در دانیال لباس ها را زیر تخت شوت کرد پوست چیپس را در کشو انداخت و درش را بست در کمد ها هم محکم بست
هنوز لباس های بیرون تنش بود به سرعت از پله ها پایین آمد بعد از خرید میوه و تنقلات به سمت خانه رفت دو ماشین جلوی درب پارک بود زنگ واحد یک را فشرد از سر و صدایی که می آمد مشخص بود مهمان ها آمده اند دختر خاله چهارساله اش در را باز کرد با دیدن دانیال شیرین خندید: سلام عمو جون
دانیال بغلش کرد : به به سلام عزیز دل عمو
وارد خانه شد همه بلند شدند دانیال با پدر فروزان و آریا پسر خاله اش دست داد پدر فروزان وکیل دادگاه کیفری بود مادرش هم خانه دار دانیال روی کاناپه کنار آریا ولو شد
_ به به ما چشممون به جمال شما روشن شد
دانیال دستش را روی لبه مبل گذاشته بود

_چطوری مجنون
_ اییی میسوزیم و می سازیم
دانیال ابرو بالا انداخت: با کی می سازی؟ هنوز که هیچ بخت برگشته ای پیدا نشده بشه زنت
آریا تلخ خندید: من برای ترلان تموم شده ام

romangram.com | @romangram_com