#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_54

دانیال با لبخند ادامه داد: حیف شد اون از آدمای چاق خوشش نمی آد
علیرضا متعجب به دانیال نگاه کرد
_کی؟
دانیال با نیش شل گفت : سروان فرهمند
زهرا خانم متعجب به دهان علیرضا نگاه می کرد
علیرضا دستپاچه گفت: چرا اونطوری نگام می کنید؟مادرجون سروان فرهمند که خانم نیست
دانیال به پشت علیرضا زد: حالا مگه ما گفتیم خانومه؟
علیرضا سریع از جایش بلند شد.: دانیال بلند شو بریم تو تا ده دقیقه دیگه این جا باشی منو بی چاره می کنی
دانیال از جایش بلند شد : زهرا خانم شما با ما نمی یاید؟
_نه مادر جون شما جوونید کلتون باد داره یه وقت تند می رید منم که جون تو تنم نیست
هر دو در ماشین نشستند بعد از چند ساعت دانیال به خانه برگشت به ساعت نگاه کرد هشت شب بود همه پشت میز شام نشسته بودند عاطفه گفت: دانیال جان فردا یه سر بزن به خیابون یه کم میوه بخر
_کسی دعوته؟
دنیاپیش دستی کرد و با لبخند گفت : فروزان اینا

romangram.com | @romangram_com