#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_47
محسن زیر لب سلام گفت وبا سرهنگ اسفندیاری دست داد بعد هم به صندلی اشاره کرد
_بفرمائید بنشینید
سرهنگ رو به دانیال گفت :خوب سرگرد انشاءالله که نظرت مثبت باشه
دانیال به پدرش نگاه کرد: من دیروز فکرامو کردم این پرونده رو قبول می کنم
_اگه بخوای بازم می تونی فکر کنی نمی خوام به زور این پرونده رو قبول کنی ولی این مسئله مهمی هست یه جورایی با پرونده های دیگه فرق داره از نظر من و محسن تو برای این پرونده مناسبت تری
دانیال سرش را تکان داد: من مشکلی ندارم
محسن ادامه داد :سروان فرهمند،سروان سخاوت،سروان فرهان،ستوان عسگری،ستوان تیرداد، ستوان رضایی، ستوان محرابی،ستوان واحدی توی این دایره هستند سرهنگ اسفندیاری هم روی کارا بازدید می کنه
محسن لیوان آبی ریخت و گفت : انشاءالله از دو هفته ی آینده این پرونده رسمی می شه توی این مدت می تونی اطلاعات لازم رو بدست بیاری
با صلواتی جلسه ختم شد دانیال به اتاق خودش رفت معاونش سروان سخاوت بود ساعت پنج دقیقه به دو شیفتش تمام می شد از روی صندلی بلند شد از اداره بیرون آمد علیرضا چند قدم جلوتر ایستاده بود و به نقطه ای خیره شده بود دانیال رد نگاهش را گرفت وبه فروزان رسید فروزان چادرش را روی سرش مرتب کرد و سوار ماشینش شد علیرضا همان طور خیره به فروزان بود و حرکتی نمی کرد دانیال نیشخندی زد وآرام به او نزدیک شد پست گردنی محکمی به اوزدعلیرضا از جایش پرید دانیال قهقهه ای زد: خوب دختر مردمو دید می زنی شیربرنج
علیرضا در حالی که با دست پشت گردنش را ماساژ می داد عصبی گفت: من کسی رو دید نمی زنم تو چشمات انحراف داره
دانیال تبسمی زد و دستی به شانه ی علیرضا زد
_تو که راست می گی!!!!!
بی خیال به طرف ماشینش رفت از کنار ماشین فروزان رد شد فروزان در حالی که دنده را عوض می کرد به دانیال نگاه کرد نفس عمیقی کشید و کمربندش را بست ....
romangram.com | @romangram_com