#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_48
زنگ در را فشرد عاطفه در را باز کرد لبخندی زد
_سلام دانیال جان خسته نباشی
_ممنون
در اتاق را باز کرد لباس راحتی پوشید و روی تخت ولو شد صدای زنگ موبایل آمد کشوی میز کامپیوترش را باز کرد به صفحه چشم دوخت بعد از یک دقیقه تماس قطع شد روی صفحه ده تماس بی پاسخ بود پوزخندی زد و موبایل را روی میز پرت کرد دوباره زنگ
خورد بعد از چند ثانیه دانیال دکمه ی سبز را لمس کرد پوزخندش هنوز روی لبش بود
_بله
صدای عصبی تارا از پشت گوشی می آمد
_هیچ معلوم هست کدوم قبرستونی هستی؟.....گوشی من دست تو چکار می کنه؟
_این دیگه از گیجی خودت بوده که گوشیتو تو ماشین من جا گذاشتی
صدای نفس های تند تارا از پشت گوشی می آمد
_من گوشیمو می خوام
romangram.com | @romangram_com