#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_43
صدای زنگ آمد دنیا سریع از اتاقش بیرون پرید و در را باز کرد
_سلام بابا
محسن لبخندی زد: سلام دخترم
هر چهار نفر پشت میز شام بودند دنیا چند قاشق برنج پشت سر هم خورد و با یک لیوان دوغ همه را پایین داد
دنیال با چشم های گشاد به او خیره شده بود
_مامان چند روزه به این غذا ندادی؟
بعد هم با نیشخندی گفت: آروم تر بخور خواهر من به خدا همش مال خودته
محسن به شانه ی دنیا زد: چه کارش داری دانیال؟بزار هر جور راحته بخوره
دنیا به چشم های عسلی دانیال خیره شد ولبخندی شیطانی زد
_بابا پس فردا فروزان اینا خونمون دعوتن؟
محسن بی خبر از همه چیز سرش را تکان داد دانیال نگاه تیزی به دنیا کرد و رو به پدرش گفت: نظر شما در مورد پیشنهاد سرهنگ اسفندیاری چیه؟
محسن کمی سالاد کشید: این پرونده رو قبول کن
_به هر حال نونایي که شما و سرهنگ اسفندیاری تو دامنم گذاشتید راه دیگه ای ندارم
romangram.com | @romangram_com