#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_41
در ماشین را بهم کوبید مبایل تارا را در جیبش گذاشت آیفن را زد صدای دنیا درگوشش پیچید
_کیه؟
_منم
صدای دنیا را در حالی که از آیفن فاصله گرفته بود شنید
_مامان فکر کنم ما شین آشغالی یه
در با صدای تیک مانندی باز شد دانیال از پله ها بالا رفت خانه شان
دو طبقه سیصد متری بود عاطفه در را باز کرد لبخندی زد و کنار ایستاد : سلام دانیال جان
با لبخند جواب مادرش را داد به دنیا نگاه کرد روی کاناپه نشسته بود سرش تا آخرین حد ممکن در کتاب بود دانیال باقدم های آهسته به او نزدیک می شد لبخندش را قورت دادم با کف دست محکم پس کله ی دنیا کوبید دنیا از جایش پرید جیغ کشید: مگه مرض داری
لبخند دانیال عمیق تر شد و گفت: گفتم اگه آشغالی چیزی داری ببرم
دنیا دندان هایش را روی هم سایید و دوباره روی کاناپه نشست دانیال لباسش را عوض کرد و به پذیرایی برگشت عاطفه در آشپز خانه مشغول آشپزی بود با صدای بلندی گفت : نگفتی دانیال. چی شده؟
romangram.com | @romangram_com