#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_4

پوزخندی زدوبه سمت پله هارفت.هوس کردم یه کم اذیتش کنم
-وایساسایه.بروبرام یه لیوان آب بیار.
به طرفم برگشت:امردیگه ای نیست خانومی؟
ریلکس گفتم:نه فقط سریعتر.
به اتاقم رفتم.کثافت برام آب نیورد.تلوزیون اتاقموروشن کردم.حوصلم سررفته بوددوست داشتم برم زمین پشتی ویه کم تیراندازی کنم.ولی که جرات داشت بره بیرون.میترسیدم یه وقت ایرج سربرسه.اگه تنهاگیرم بیاره به قصدمرگ کتکم میزنه.خیلی دلم میخواست یه تفنگ بزارم روی پیشمونیشومخشوپخش زمین کنم.به افکارخودم پوزخندزدم هی اون وایمیسه تامن بکشمش.پشت پنجره ایستادم.نمای باغ خیلی قشنگ بود.انگارمش رحیم تازه آبیاریشون کرده بود.گلای رزقرمزویاس به فاصله ی نیم متری دورتادورباغ وپوشونده بودن.تلفن همراموبرداشتموبه صفحش دست کشیدم.موقعیتم طوری بودکه هیچ وقت فرصت دوست شدن باکسی ونداشتم تنهادخترایی که اطرافم بودن خدمتکارای خونه ی ایرج بودن که بااوناهم زیادگرم نمیگرفتم.یه چاقوی ضامن دار دستم بودکه مدام بازوبستش میکردم.راستی راستی تشنم شد.ازپنجره حیاطودیدزدم.همه چی آروم بودنگهباناسرپستاشون بودن.به آشپزخونه رفتم.بوی قرمه سبزی میومد.نرگس ودیدم که کنارگازوایساده وقابلمه روهم میزنه.قبل ازاینکه من به اینجابیام اون توخونه ی ایرج کارمیکردچهل ودوسه ساله بود.
زن خوب ومهربونی بود.بادیدنم لبخندزد:سلام تاراخانوم.
دریخچال وبازکردم:سلام


آبوسرکشیدم.به سمت پذیرایی رفتم.نرگس دنبالم اومد.
-تاراخانوم برای ناهاربهتره به سالن غذاخوری نیایدمیترسم ایرج خان وآقادوباره دعواشون بشه.
زیرلب گفتم:به درک.دعواشون بشه.
نرگس به صورتش زدوگفت:اینطوری حرف نزن اگه آرادنبودخدامیدونه دیشب ایرج خان چه بلایی سرت می اورد.

romangram.com | @romangram_com