#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_30
آراد تاکید کرد:دوست ندارم حرفمو دوبار تکرار کنم
کیوان دیگه هیچی نگفت همه پشت میز شام بودیم خیلی کنجکاو بودم بفهمم چرا آراد نزاشت سایه با کیوان بره کیوان که اصلا آدم پاکی نبود با دختر های زیادی گند کاری می کرد منصورم که با پول دهن همشونو می بست یعنی آراد سایه رو دوست داره؟برام اهمیتی نداشت که دوسش داره یا نه مهم این بود که آراد نسبت به توجه های کیوان به من کاملا بی تفاوت بود و گر نه یه کاری می کرد ولی حتی به من نگاهم نکرد غذا قورمه سبزی و جوجه بود من جوجه کشیدم نرگس و مهری و سایه کنار میز ایستاده بودن به سایه نگاه کردم انگار از نگاه های وقت و بی وقت کیوان معذب بود اخماش حسابی تو هم بود خوب معلومه فقط دوست داره آراد جونش بهش توجه کنه شهلا کنار ایرج بین ایرج و منصور نشسته بود یه کم سالاد کشیدم
_ایرج جان برات دوغ بریزم؟
این صدای نکره ی شهلا بود به ایرج نگاه کردم به این عشوه های خرکی شهلا دیگه عادت داشتم ایرج گفت:ممنون لطف می کنی
این ایرجم اخم و تخما و وحشی بازی هاش مال من بد بخته به شهلا که می رسه می شه لطف می کنی البته شهلا کس و کار داره ولی من چی نه مامان نه بابا خوب معلومه هر کس می رسه یه چیزی بارم می کنه زیر چشمی به کیوان نگاه کردم یه لبخند مسخره رو لبش بود کیوان متوجهم شد نگاه موشکوفانه ای بهم کرد انگار می خواست بهم حالیم کنه موقع دید زدن مچتو گرفتم نمی خواستم کم بیارم زل زدم بهش آخرش بعد چند دقیقه خودش خسته شد و نگاهشو انداخت یه جای دیگه آرادم طبق معمول کلش تو بشقاب بود و آروم غذا میخورد هیچ وقت زیاد نمی خورد همیشه با چند قاشق می کشید کنار درست بر عکس من که تنها دلخوشی زندگیم خوردن بود بعد از تموم شدن غذا دوباره به سالن برگشتیم به طرف پله ها رفتم با صدای شهلا متوقف شدم
_تارا جان کجا می ری؟
_الان می آم
رفتم تو اتاقم در کمدو باز. کردم یه شال آبی بیرون آوردم و سرم کردم دوست نداشتم یکی خیلی بهم زل بزنه از پله ها پایین رفتم و به سالن برگشتم مبلای یه نفره پر بود آراد رو یه مبل دو نفره نشسته بود رفتم کنارش نشستم کیوان با تعجب نگاهم کرد شاید می خواست بگه من که موهاتو دیدم پس این شال چیه سرت کردی؟به نیم رخ جذاب آراد خیره بودم موژه هاش روی چشماش سایه انداخته بود با صدای منصور به خودم اومدم
_خوب ایرج جان ما دیگه زحمتو کم می کنیم همه از جاشون بلند شدن ایرج تا دم در سالن بدرقشون کرد این ایرج خیلی سیاست مدار بود زبونشم وقتی پای سودش در میون بود حسابی چرب می شد آراد رو مبل نشسته بود و پاشو رو پاش انداخته بود رفتم به اتاقم روی تخت دراز کشیدم.....
آفتاب توی صورتم افتاده بود دستمو رو چشمام گذاش
گذاشتم از روی تخت بلند شدم پرده یاسی رنگ کنار زدم پنجره که به حیاط باز می شد درست بالای تختم بود دستمو به. دهانم گرفته بودم و سلانه سلانه پایین می اومدم آراد روی مبل نشسته بود نگاهش به صفحه ی تلوزیون بود آستین کوتاه سورمه ای پوشیده بود
romangram.com | @romangram_com