#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_25

آراد دوباره چشماشو بست :گفتم که خوبم
این دختره حالا چه اصراری داره که آراد بدبختو مریض کنه؟؟ سایه شربتو به طرفش گرفت:این شربتو بخورید
آراد به سردی گفت:شربتو بزار رو میز و برو بیرون


تیرش به سنگ خورد طبق معمول شربتو رو میز گذاشت و به طرف در اومد تا خواستم خودمو کنار بکشم درو باز کرده بود
کج خندیدم:به به سایه خانوم می بینم آراد بازم سگ محلت کرد با حرص نگام کرد با تمسخر گفتم:عیب نداره دفعه بعد که اومدی پیشش لباستو باز تر کن شاید یه فرجی شد حالا
بهم تنه زد و از کنارم گذشت وقتی این بشرو اذیت می کردم به طور کاملا غریضی لذت می بردم رفتم تو اتاق آراد از قصد درو از پشت محکم به هم کوبیدم از جاش پرید لباشو روی هم فشار می داد تا بهم حرفی نزنه دوباره دراز کشید روی صندلی روبه‌روش نشستم با صدای بلندی گفتم :چه شربتی هم درست کرده این عاشق دلخسته
آراد چشماشو باز کرد بهش زل زده بودم بوی عطرش بینیمو پر کرد چشمای مشکیش برق خاصی داشت ابروهاش مرتب و مشکی بود دسته ای از موهای پرش توی پیشونیش افتاده بود
با صدای بی تفاوتی گفت:درسته جذابیتم نفس بره ولی اونطوری زل نزن بهم
نگاهمو ازش گرفتم پسره ی پررو چه خودشم تحویل می گیره به میز نگاه کردم شربت پرتغاله داشت بهم چشمک می زد رو میز خم شدم و شربتو برداشتم به آراد نگاه کردم لابد با خودش فکر می کنه منم مثل سایه ام و می رم می دمش بهش لبخندی زدم و شربتو سرکشیدم لیوانو رو میز گذاشتم
_ آخیش دلم حال اومد
آراد از جعبه ی سیگار کنارش یکی رو برداشت و با فندک روشنش کرد همونطور که پک می زد بهم نگاه می کرد حالم از بوی سیگار بهم می خورد ولی کی جرات داشت به این آراد بگه سیگار نکش اینم پسر اون ایرج بود دیگه از جام بلند شدمو به طرف در رفتم با صداش متوقف شدم

romangram.com | @romangram_com