#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_23

دستی به موهام کشیدمو گفتم:چه اتفاقی برای سیروس افتاده؟
بی تفاوت نگام کرد
_نیازی نیست تو بدونی
دندونامو روی هم فشار دادم:چرا خیلی هم نیازه منم تو کارای شما شریکم پس باید بدونم
موتورشو روی جک زد و روی نیمکت مشکی تو حیاط نشست داشت درختای اطرافو نگاه می کرد دستمو به کمرم زدم
_فردین با تو بودم
چشمای قهوه ای شو بهم دوخت :تو انگار یادت رفته تارا تو فقط برای ایرج کار می کنی پس هر چی اون می گه باید بگی چشم قرار نیست توکاراش دخالت کنی
دیگه داشت اعصابمو خورد می کرد پاشو رو پاش انداخت و گفت:هر چی می خوای بدونی برو از آراد بپرس
نفس عمیقی کشیدم :سر سیروس چه بلایی قراره بیاد؟
شونه ای بالا انداخت :نمی دونم بستگی به آقا داره فکر نکنم زندش بزاره
لبخند مسخره ای رو لبام نشست :فقط به خاطر برداشتن یه کم پول از ایرج حقش مرگه؟؟
_آره
_یعنی جون یه آدم اینقدر بی ارزشه؟

romangram.com | @romangram_com