#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_20
—چنددقیقه دیگه میرم تابابات شک نکنه.
چشمای کشیدشوباخشم بهم دوخت.بعدم بهم پشت کردوپتورو روی خودش کشید.بی اختیارنفس عمیقی کشیدم.به درودیوارنگاه میکردم،اتاقش تقریبابیست متری بود.روی دیوارش چندتاتابلوی رئال بود.همونطورکه پشتش بهم بودگفت:اون کلتوتوگذاشتی تواتاقم؟
–آره.
چندلحظه مکث کردموگفتم:فردین گفت دوستت ازروسیه.........
پریدوسط حرفم:صداتوببرمیخوام بخوابم
سرجام وارفتم.پدروپسربه هم بردن دیگه.خداروشکر آراد آدم مغروری بودوسعی نمیکردمنوبه زورتصاحب کنه.نمیتونستم منکراین بشم که آدم جذابیه.بعدازچنددقیقه صدای نفس های منظمشوشنیدم.چطورمیتونست باوجودمن بگیره بخوابه.آروم لای دروبازکردم.به راه رونگاه کردم.باقدم های آهسته ازاتاق آرادبیرون اومدم.اتاق خودم چندمتری اونطرف تربود.ازاینکه پاموروی سرامیکای یخ میزاشتم.احساس خوبی بهم دست میداد.دعامیکردم ایرج نبینم.به پایین نگاهی کردم.ایرج روی مبل درازکشیده وچشاش بسته بود
.سریع دراتاقموبازکردم وازپشت آروم بستمش.نفسموکه حبس شده بودبیرون دادم.خودموروی تخت انداختم.به سقف خیره شدم،رنگ دیوارای اتاقم یاسی بود.گوشه ی اتاقم یه کمدودراوربنفش بود.یه گلیم سفیدبنفشم دوازده متری هم کف اتاق بود.هرکس ویلای ایرج ودم ودستگاهاشومیدیدفکرمیکردمن خوشبخت ترین آدم روی زمینم.یادمه وقتی بابام زنده بودبااینکه واسه ایرج کارمیکردولی هیچ وقت دوست نداشت ایرج منوببینه.شایدبخاطره همین بودکه میدونست ایرج آدم کثفیه.هیچ وقت مادرموندیدم بعدازبه دنیااومدن من فوت کرده بود.فقط دلم به پدرم خوش بودکه فهمیدم قاچقاچیه و برای ایرج کارمیکنه،یادمه وقتی این قضیه روفهمیدم تایه هفته گریه زاری میکردم.ولی کی فکرشومیکردیه روزخودمم ازآدمای ایرج بشم.پتورو روی سرم کشیدم وچشماموبستم.
بانورآفتاب که توچشمم افتاده بودازخواب بیدارشدم.خمیازه ای کشیدم.کش وقوسی به بدنم دادم وازروی تخت بلندشدم.ازاتاق بیرون اومدم.رفتم توآشپزخونه نرگس نگاه مهربونشوتوی صورتم پاشید:سلام تاراخانوم،صبحت بخیر.
لبخندزدم،نرگسو دوست داشتم:سلام
به اطراف نگاه کردم مهری درحال جاروبرقی کشیدن بود.شادی داشت دستمال می کشید.سایه هم شیشه های مشروبوروی میزمیچید.همه چیزمشکوک بود.نرگسم مشغول پخت وپزبود.
روی. سنگ اپن آشپزخونه نشستم.دستی به موهام کشیدم:نرگس خبریه؟
romangram.com | @romangram_com