#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_18
سایه ونرگس ازآشپزخونه بیرون اومدن،دیس برنج دستشون بود.
سایه به آرادنگاه کردیه لبخندپسرکش رولبش بود:سلام آقاآراد.
آرادبدون اینکه نگاش کنه سرشوتکون دادوبی تفاوت ازکنارم ردشد.پشت میزنشستم،آرادبشقابشوبه طرف شادی گرفت:برام غذابکش.
شادی چشمی گفت،سایه پیش دستی کردوبشقابوازدست آرادکشید:من براتون میکشم آقا.
شادی بدبخت دستش که توزمین وهوامعلق بودپایین اورد.
آرادبی تفاوت به میزسفید که چندنوع غذای رنگارنگ روش بودنگاه میکرد.بعدازاینکه غذاموخوردم ازپشت میزبلندشدم.ایرج نگام کرد:توسالن منتظرباش.
سرموتکون دادم.پام روی زمین ضرب گرفته بود.اَه چرانمیان؟این ایرج اندازه یه ماموت غذامیخوره.بالاخره سروکلشون پیداشد،شیشه ی مشروب هنوزروی میزبود.آرادروبروی ایرج نشست.ایرج گفت:فرهادمیگه هنوز حرفی ازپولای گم شده نزده.
آرادسرشوبه علامت تائیدتکون داد.ایرج سیگارشوروشن کرد:
وقتی مزه ی مشتای منوبچشه حرف میزنه.
آراداخماش تو هم بود.اَه حوصلم سررفته بودازاین حرفای تکراری،هیچ وقت حوصله ی حرفاشونونداشتم فقط هرچی میگفتن انجام میدادم.آرادم که انگاردردهنشوگل گرفته بودن.فقط هروقت قضیه مرگ وزندگی بودبه خودش زحمت میداد و یه چیزی میگفت.ایرج کمی ازمشروب وتولیوانش ریخت وسرکشیدبعدمشروب وبه طرف آرادگرفت:بخور.
–فک کنم قبلاگفته بودم مشروب دوست ندارم.
آرادازجاش بلندشدورفت.بعدازاینکه آرادرفت منم ازجام بلندشدم.به طرف پله هارفتم که ایرج باصدای بلندی گفت:کجا؟
به طرفش برگشتم:میرم اتاقم بخوابم.
romangram.com | @romangram_com