#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_16
_تو چی کار داری؟
نیشخند زد:نترس آراد هیچ وقت نمی یاد سروقت تو
_باشه تو هر وقت رفتی درو بزار باز تا آراد بیاد دوتاتون مسابقه ی شنا بدین ولی الان کلیدو بهم بده .
باحرص نگام کردورفت.دختره ی پررو فک کرده همه مثه خودشن.چنددقیقه گذشت باصدای پاشنه های کفشش فهمیدم واردسالن شده.یه تونیک آبی پوشیده بودکه هیکل قشنگشوبه نمایش گذاشته بود.موهای مش شوبالابسته بودخط چشمی که به چشماش کشیده بودچشماشووحشی ترمیکرد،من اگه جای آرادبودم نمیتونستم ازاین هلوبگذرم.به خودم اومدم نگاهموبه یه جای دیگه انداختم.کلیدوبه طرفم گرفت،ازدستش کشیدمش.درسالن استخروبازگذاشتم.دورتادوراستخرسرامیکای آبی بود.دروازپشت قفل کردم.دمپایی سفیدی پام کردم اطراف استخر سرامیکای سفید بود و کنارش یه لوستر سقفش خیلی بلند بود .نزدیک رفتم وشیرجه زدم توآب.آبش ولرم بود،بعدازنیم ساعت اومدم بیرون،ازسروصورتم آب می چکید.به طرف اتاق پرورفتم،حوله ی سفیدمودراوردم.به آینه خیره شدم.چشمای آبیم ،قرمزشده بود.
یه تونیک سفیدباشلوارگشادآبی پوشیدم موهای طلایی خیسمو بالا بستم چشمام و موهام قشنگ ترین عضو صورتم بودن ولی لب و بینی معمولی داشتم در کل چهرم معمولی نسبتا خوب بود یعنی زیبایی افسانه ای نبودم ولی با آرایش خوشگل می شدم.قفل دروچرخوندم،به ساعت توی سالن نگاه کردم،هشت شب بود.ایرج ازپله هاپایین می اومد،یه شلوارکتان مشکی بایه آستین کوتاه نفتی پوشیده بود،به هیکل کشیدش نگاه کردم،اخم کمرنگی روی پیشونیش بوددیگه به اخماش عادت کرده بودم.آروم گفتم:
س..س..سلام آقا.
سری تکون دادوبی تفاوت ازکنارم ردشد.روی مبل نشست.من کنارشومینه وایساده بودم.مهری واردسالن شد.ایرج گفت:
—مهری برام مشروب بیار.
مهری سرشوتکون داد:چشم آقا.
ایرج بهم نگاه کرد:چرانمیشینی؟
لبخندی زدموبافاصله ازش روی مبل نشستم.چندلحظه بعدمهری بایه سینی که توش یه شیشه مشروب ولیوان بود،به سمت ایرج اومد،سینی روجلوی ایرج روی میزگذاشت:امردیگه ای ندارید آقا؟
ایرج نگاهی به سرتاپاش انداخت معلوم مهری حسابی معذب شده،مهری حدوداً سی ساله بود.جوون ترین خدمتکارخونه ی ایرج سایه بودکه بیست ودوسالش بود،یعنی دوسال ازمن کوچیکتربود.ایرج بی تفاوت گفت:طرزلباس پوشیدنت حالموبهم میزنه.
مهری سرشوپایین انداخت.بهش نگاه کردم،زیادم بدنبودیه دامن تازانوپاش بود،بایه جوراب شلواری سفید،بلوزشم تازیرباسنش بود
romangram.com | @romangram_com