#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_159
_ خبرا که دست شماس بابا فری جون اینقد ناز نکن حد اقل به خاطر دانیال می اومدی خو
دستمو مشت کردم : من که اومدم
با نیش باز گفت: بابا اینقدر مغرور نباش یعنی این همه خوشگلی داداش ما چش شما رو نمی گیره؟
دلم می خواست قهقهه بزنم خبر نداشت فکر برادرش چی به روزم آورده
_ باز درسات بت فشار آوردن ها
با لبای آویزون گفت: بی احساس
رفتیم بیرون بعد شام آقا محسن چن تا سی دی از کنار تلوزیون برداشت
_ دانیال فیلم قشنگی یه یا مث همون مزخرفاتی یه که همیشه می گیری
سرم پایین بود باز صداشو با اون لحجه خاص شنیدم
_ این عالیه ارس البته مثبت چهاردهه برا دنیا خوب نیس
بی اختیار لبخند زدم دنیا لباش آویزون شد: من بیست سالمه ها
_ تو به سن نرو به عقل برو
به صفحه تلوزیون خیره شدیم دانیالم پا رو پا انداخته بود و بی قید به صفحه نگاه می کرد فیلمش واقعا چندش بود به صحنه های قتل و کشت و کشتار رسیده بود من که به این چیزا عادت داشتم اما دنیای بیچاره با بغض گفت: اه حالم بهم خورد بابا من دیگه نمی تونم نگاه کنم
romangram.com | @romangram_com