#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_154
کردم چشماش یه حالت خاص داشت مث نگاه آراد یخی نبود مث نگاه کیوان هیز نبود اما خب عاشقانه هم نبود رنگ روشن چشماش آدمو مسخ می کرد موبایلو از دستم کشید لبخندی زدم و دستمو تکون دادم
_ با این که امروز خیلی رو مخم بودی اما خوش گذشت خوب دیگه خدافظ
_ رو مخ چون رومخ بیند خوشش آید اینو گفت و زودتر از من سمت ماشینش رفت اه بی شعور فکر می کردم ازم می خواد یه قراری چیزی بزاریم نمی دونم چرا ولی حس می کردم آدم بی احساسیه ماشینش به سرعت از کنار ماشینم رد شد نیشخندی زدم حالا خوبه شمارشو کش رفتم ها آدم جالبی به نظر می رسید برای اولین بار بود که یکی سر لباس پوشیدن بهم گیر داد آراد هیچ وقت چیزی نمی گفت یعنی اصن به لباس پوشیدنم توجهی نمی کرد به هر حال منم دخترم و دوست دارم دیگران بهم توجه کنن به خودم به لباسم حتی بهم گیر بدن یه حس خیلی خوبی داشتم لبخند زدم و سوار لامبورگینی شدم به سمت خونه ایرج رفتم چن تا پسر تو راه به ماشینم گیر دادن ولی از اون جایی که کلا توفضا بودم جواب ندادم
فروزان
به ساعت نگاه کردم و چادرمو از رو تخت چنگ زدم و بیرون رفتم خواستم در ماشینو باز کنم که متوجه لاستیک پنچرش شدم پوفی کردم وقت نبود ببرم تعمیرگاه سریع تاکسی گرفتم و جلوی اداره پلیس پیاده شدم که همزمان سروان سخاوت و دیدم سرمو تکون دادم که طرفم اومد
_ سلام خانم فرهمند
جدی تر از همیشه سلام دادم. و داخل رفتم این بشر هیچ وقت به چشمم نمی اومد البته از وقتی خودمو شناختم کسی به چشمم نمی اومد جز...
خواستم تو اتاقم برم که صدای سرهنگ اسفندیاری رو شنیدم
romangram.com | @romangram_com