#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_149
پورخند زد: اگه مث قناری هفت رنگ لباس نپوشی به جنتلمن بازی آدمایی مث من نیاز نداری
پریدم بهش: اولا به تو هیچ ربطی نداره دوما منت نزار سوما اگه تو هم نبودی هیچ غلطی نمی تونست بکنه
_ تریپ پسر شجاع ور ندار اگه اینجا خلوت بود که الان داشتی آبغوره می گرفتی
_ حالا که خلوت نیست بعد از مکثی گفتم: حالا بریم یه چیزی بخوریم؟
_ سردیت نشه؟
_ عیب نداره قهوه گرمه با هم خنثی میشن اینو گفتم و وارد کافی شاپ شدم پشت اولین میز نشست بعد دو دیقه اونم رو به روم نشست کت. لیموییم در آوردم و دور صندلی انداختم مانتوم خیلی تنگ بود و حسابی گرمم شده بود یه نگاه گذرا بهم انداخت:جرنخوره مانتوت. باپررویی گفتم:عیب ندازه لباس زیرپوشیدم. یه چشم غره اساسی بم رفت: اون کت کوفتیتو بپوش
باز من به این جماعت رو دادم سرموبلند کردم و تو چشماش خیره شدم نکبت چه چشایی داره نمی دونم چرا داغ کرده بودم اونم دستشو زیر چونش زده بود و عین ماس نماسیده نگام می کرد یه حس خاص داشتم دستامو مشت کردم دانیال نگاهشو به یه جا دیگه انداخت منم که تازه به خودم اومدن به لباساش نگاه کردم تارا مودب باش اصلا هم خوشگل نیس شبیه شیربرنجه که ریختنش توهم زن برقی یه آستین کوتاه سفید آبی پوشیده بود با شلوار مشکی پوشیده موهای قهوه ای سوختشو بالا داده بود ابرو های پر و کشیده ای داشت پوستش گندمی بود چشمای عسلیش
گیرایی
romangram.com | @romangram_com