#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_138



آراد ماشه رو کشید.مرده کف قایق افتاد.زنه جیغ بلندی کشید.قلبم تندمیزد.جلوی دهنموگرفتم تا صدام درنیادچون ممکن بود آراد یه گلوله هم تو مخ من شلیک کنه.چند ثانیه بعد دوباره شلیک کردزنه هم کف قایق افتاد.کثافت چه دست به تیری داشت.اصلن فک نمیکردم از این فاصله بتونه بزنشون.مرد وزن چینیه هم بیرون اومده بودن.آراد روبه فرهادگفت:برو با قایق جنازشونوبنداز تو آب.
فرهاد سرشوتکون دادورفت.آراد با اخم نگام کرد:چرا وایسادی بروبر منو‌نگاه میکنی برو به بچه ها بگو شروع کنن بار زدن.کارم که تموم شد باربد وبفرست پیشم.
با تردید سرموتکون دادم.آراد ومرد زن چینیه به اتاقک لنج رفتن.نگاهم به باربد افتادبا حیرت داشت به قایقه نگاه میکرد.رفتم جلو:حسابت با کرام الکاتبینه بدبخت!مگه آراد نگفت حواستوجمع کنی؟!
با اخم نگام کرد:به تو مربوط نیست.
پوزخندزدم:وقتی آراد تیکه تیکت کرد وانداختت جلو کوسه ها اونوقت حالت جا میاد.
—هر وقت کارم به اونجاکشید ازتو کمک میگیرم.
ازلنج بیرون رفتم.این باربدم عجب آدم پر رویی بود.من اگه جای اون بودم الان از ترس سکته میکردم.به بچه ها گفتم باربزنن.کارتونا رو از لنج بیرون می اووردن چند نفرم آب بندیشون میکردن.فردینودیدم که به اتاقک لنج رفت.آه بلندی کشیدم.چه شبی شد امشب.یه ساعتی گذشته بود.بچه ها تقریبا کارشون تموم شده بود.فقط آب بندی چندتا کارتون مونده بود.منم کمکشون رفتم تا زودتر تموم شه.چنددقیقه بعد آراد وفرهادوفردین از لنج بیرون اومدن.مثل اینکه فک زدنشون تموم شده بود.لنج آروم آروم داشت حرکت میکرد.آراد به طرف باربد رفت.رنگ باربد مثل گچ دیوارشده بود.تقصیرخودش بود.آراد با اخم وحشتناکی بهش نگاه کرد:مگه نگفتم حواست به اطراف باشه؟





romangram.com | @romangram_com