#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_136
فشارتفنگشوبیشترکرد.مثل اینکه حرفم زیادی عصبانیش کرده بود.درد خفیفی توپیشونیم پیچید.باحالت زاری گفتم:آراد گه خوردم
با حالت عصبی گفت:من کاری به خوردوخوراکت ندارم.اگه امشب رومخم راه بری گلوله های این اسلحه رو توجمجمه ت خالی میکنم.
آب دهنموقورت دادم.ازماشین پیاده شد.نفس عمیقی کشیدم.این آرادم شدیدن به دکتراعصاب نیاز داشت.واااای یه لحظه به بیرون از ماشین نگاه کردم.کنار دریا بودیم.نور،نورافکنایی که بچه ها روشن کرده بودن روی ساحل ودریا افتاده بود.چقدمنظره ی قشنگی بود.!همینطورکه چشام خیره به آب بود ازماشین پیاده شدم.پامو روی شنا گذاشتم.چه لذتی داشت!موج ساحلی آروم بود.کمی جلوتر رفتم وچشمم به لنج خورد.پوفی کردمو به سمت آراد اینا رفتم.آراد روبه فردین گفت:برو بررسی کن دارو هاهمون اندازه باشه که قرارگذاشتیم.
—چشم آقا.
بعد به فرهاد گفت:تو وتارا هم با من بیاین.
چهرمو مظلوم کردم وگفتم:آراد میشه من نمیام؟
با اخم وحشتناکی نگام کرد:همون کاری که گفتمو انجام بدید.
دیگه هیچی نگفتم حتمن میترسید اگه جلوچشمش نباشم یه گندی بزنم.آراد به یکی از پسرا اشاره کرد.پسره اومد پیشش.
—باربدتو حواست به اطراف باشه،اگه اتفاقی افتاد خبرم کن.
—چشم آقا.
romangram.com | @romangram_com