#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_133

دختره قطع کرد.بلند بلند میخندیدم،فرهاد گوشی رو توجیبش گذاشت.تا خواستم ازش فاصله بگیرم.خودشوبهم رسوندبا یه دست گلوموگرفت وفشار داد.نمیتوتستم نفس بکشم.باصدای خفه ای گفتم:فرهاد خفه شدم.
بیشتر گلوموفشارداد.به دستش چنگ زدمو با ته مونده ی نیروم لگدمحکمی به زانوش زدم،چون حرکتم غیرمنتظره یه لحظه ولم کرد.دادزدم:عوضی نکبت چرا مثه سگ پاچه میگیری؟
دستشوبرد بالا که بزنه توصورتم.که یکی ازپشت دادزد:اینجا چه خبره؟




منو فرهاد همزمان باهم برگشتیم.فردین با قیافه ی بهت زده درفاصله ی۲—۳متریمون بود.به طرفمون اومد وبا عصبانیت گفت:فرهاد چی کارمیکنی؟
باتندی گفتم:وحشی شده.پسره ی روانی داشت خفم میکرد.
فردین نگاش کرد:دیوونه شدی فرهاد؟چرا میخواستی بزنیش؟
فرهاد باچشای سرخ بهم نگاه کرد:چون نمیتونه یه لحظه خفه خون بگیره.
دندوناموبهم ساییدم:اگه فقط نوک انگشتات بهم میخورد دستتوقلم میکردم.
فرهاد از کوره در رفت.به طرفم خیزبرداشت.فردین جلوم وایساد،فرهاد دادزد:فردین گمشواونور ببینم میخواد چه غلطی بکنه.

romangram.com | @romangram_com