#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_131



من نمیدونم ضعف اعصاب این بچه از کجا نشعت میگیره.آراد که همه چی داره.محبت پدر و پول وثروت وتیپ وقیافه ومحبت یه ایل دختر که همیشه آویزونشن.من اگه همه ی ایناروداشتم......
جلوی یه مسافرخونه نگه داشت.بعدما بقیه بچه هاهم اومدن.آراد کل مسافرخونه رو برامون گرفته بود.یه اتاق جدا هم برای من گرفته بود.به اتاقم رفتم.یه تخت گوشه ی اتاق بود.یه ملافه ی خیلی کثیفم روش بود.اونطرف اتاقم یه یخچال کوچیک بود.روی تخت درازکشیدم.تمام شب که جنسارو بارمیزدیم باید بیدارمیموندم.درکیفموباز کردم چشمم به کارت سوخت اون پسره دانیال نیکزاد افتاد،چه اسم وفامیلی قشنگی داشت.موبایلموبیرون اووردم.چندتا رمان از اینترنت دانلود کردم.چند صفحه ای ازیکیشون خوندم که چشمم سیاهی رفت.
چشماموباز کردم.خمیازه ای کشیدم.هوا وحشتناک گرم بود.خیلی عرق کرده بودم.فقط یه پنکه ی درب وداغون تو اتاق معلوم بود که معلوم بود گیرمیزنه.به ساعت نگاه کردم.ساعت۶غروب بود.دیگه بایدحرکت میکردیم.یه کم آب خوردم وبه حیاط مسافرخونه رفتم.فرهاد پشت به من ایستاده بودصداشومیشنیدم.با موبایلش حرف میزد:
منم دلتنگتم عزیزم

۳—۴روز دیگه برمیگردم

باشه عزیزم

قربونت برم.


romangram.com | @romangram_com