#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_130





وقتی بیدارشدم هواروشن بود.پرده ی چادر وکنارزدموبه بیرون نگاه کردم.آراد ازماشین پیاده شد.طفلکی دیشب توماشین خوابیده بود.به طرف چادر اومد.رفتم عقب نشستم وزانوهاموبغل کردم.اومدداخل.چشماش قرمزبود،معلوم بوددیشب خوب نخوابیده.لبخندزدم:سلام آراد
انگارنشنید:بپوش بایدبریم.
باشیطنت گفتم:دیشب خوب خوابیدی؟
فقط نگام کرد.مانتومواز روی زمین برداشتموتنم کردم،شالوانداختم روسرم.اینبارمن پشت فرمون نشستم.نمیدونم چرا یادایرج افتادم.خدا روشکرمعمولن تواین سفرا با ما نمی یومد.دلم ضعف میرفت.بخاطره این بودکه صبحونه نخورده بودم.میدونستم اگه به آرادبگم بالگدازماشین پرتم میکنه بیرون.چندساعتی گذشته بود.ازبروجن وگچساران گذشته بودیم ونزدیکای فارس بودیم.آراد چشماشوروی هم گذاشته بود.هندزفری توگوشش بود.همیشه باهاش حوصلم سرمیرفت.کاش الان یکی بودکه باش دعوا کنم وحالم بهترشه.مثلا اون پسره دانیال چقدراز لج کردن با اون لذت میبردم.لبخندی زدموبه ساعت نگاه کردم.نزدیکای دوظهربودوارد فارس شده بودیم.آراد هندزفری وازگوشش بیرون اوورد:نگه دار.
ماشین ومتوقف کردم.خودش پشت فرمون نشست.دم یه ساندویچی نگه داشت وبیرون رفت.چندلحظه با موبایلش حرف زدبعدبا دوتا ساندویچ ونوشابه برگشت.ساندویچ وازش گرفتمو با ولع میخوردم:آراد اگه چند دقیقه دیرتربهم غذا میرسوندی خودتوبه جای غذا میخوردم.
بی توجه به حرفم ساندویچشومیخورد.حرصمو دراوورد باشیطنت گفتم:میدونی که آدم گرسنه براش مهم نیست چیزیکه میخوره خوش مزس یانه هرچی گیرش بیادمیخوره.
موهاشوتوآینه مرتب کرد:حوصله شنیدن حرفاتوندارم،ساکت شو.اینوگفت وپاشوگذاشت رودنده.



romangram.com | @romangram_com