#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_128




فردا میرسیم

هروقت بارزدیم خبرت میکنم

خدافظ
چند دقیقه بعد به یه پارک نسبتا بزرگ رسیدیم.از ماشین پیاده شدم به اطراف نگاه کردم بچه ها پراکنده چادر زده بودن.آراد اصلن آشنایی نداد.چادر وبا کمک من برپا کرد.روی نمیکت پارک نشستم.به اطراف نگاه کردم.عده ی زیادی چادر زده بودن.ماه مرداد بود وهوا خیلی گرم بود.از جام بلندشدم،باید میرفتم دست شویی.به اطراف نگاه کردم،دستشویی۵۰متر اونورتربود.وقتی برگشتم آرادوندیدم.پرده ی چادر وکنار زدمورفتم داخل.آراد کیف منوگذاشته بود زیرسرش پتومسافرتیم انداخته بود روش.دندونامو روهم ساییدم یعنی من الان باید اینجابخوابم؟لابد پیش این عصاقورت داده.شالمو دراووردمو با پا زدم بش:آراد؛آراد پاشو.
—اولن مگه کیف من متکاست؟دومن من کجابخوابم؟
پتو رو روسرش کشید.نفسموعصبی بیرون دادم.با پازدم به کمرش:آراد پاشوبرو بیرون،میخوام بخوابم.
باخونسردی بهم نگاه کرد:همین جابخواب.
با حالت تمسخرآمیزی گفتم:ن بابا؟دیگه چی؟

romangram.com | @romangram_com