#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_122

مثل دختربچه های لجبازگفتم:درمیارم.
پوفی کرد:تارا دارم ازالان بت میگم تواین چند روز اصلن رو مخ من تاتی تاتی نکن که اعصاب ندارم.
به کنایه گفتم:اوه چه چیزعجیبی!
دیگه حرفی نزد.از قم گذشته بودیم.حوصلم سر رفته بود.کش سرمواز توکیفم دراووردم.شالموبرداشتمو موهامو دم اسبی بستم.توآینه ی ماشین به خودم نگاه کردم وگفتم:فک کنم وقتی موهام بازه خوشگل ترم.
به آراد نگاه کردم:نظرتوچیه آراد؟
عینه مجسمه ساکت وبی حرکت فقط به جلونگاه میکرد.شالموسرم کردم وگفتم:اگه پسربودم حتی ازتوام خوشگل ترمیشدم.

به ساعت نگاه کردم،هفت شب بود.یه پفک از توکیفم دراووردم.چندتا دونه چپوندم تودهنم.شیشه رویه کم پایین دادم وبه بیرون نگاه کردم.اطراف جاده کویربود.ته مونده ی پفکمو خوردم وبه آرادنگاه کردم.بادموهاشوبهم ریخته بود.باصدای کش داری گفتم:آرااااااد.
جواب نداد.نفس عمیقی کشیدم وگفتم:من گرسنمه.
با تعجب نگام کردوگفت:اندازه یه گاوهلندی خوردی اونوقت میگی گرسنمه؟!
—اصلن منوبفرست توماشین فردین اینا،اینجا حوصلم سررفته.
سرشوتکون داد.موبایلش ازتوجیبش دراوورد.اوه انگاراین روانی جدی گرفته حرفمو.تا اومدم بگم شوخی کردم،صدای فرهاد ازپشت خط اومدآرادگفت
—فرهادبزن کنار،تارا بیادتوماشین شما

romangram.com | @romangram_com