#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_116

موبایلموروی تخت پرت کردم.الان دوماهی بودکه زندگیم روبه روال عادی میگذشت
ازفردا دوباره باید کارای قبلموشروع میکردم.هه....قاچاق دارو......هیچوقت فک نمیکردم یه روز ازاین کارسردربیارم.درست سوم دبیرستان بودم که پدرم مرد.حتی نتونستنم کنکوربدم ای خدا لعنتت کنه ایرج.به ساعت نگاه کردم هشت شب بود حوصلم سر رفته بود.دوست داشتم یه کم رو نمیکت حیاط بشینم.دراتاقموبازکردم.دستم به نرده ها بود.داشتم از پله ها میومدم پایین.آراد ودیدم.چشمش به صفحه ی موبایلش بود.یه لحظه پام از لبه ی پله لیزخورد.بی اختیار جیغ کشیدم.تابه خودم اومدم توبغل آراد بودم.شکه شده بودم.باچشای گرد به آراد نگاه میکردم.دستش دور کمرم بود.ضربان قلبشوحس میکردم.بدنم داغ شده بود.یه لحظه دیدم آراد اخم کردانگار تازه به خودش اومده بودبه سمت جلوهلم داد.پوزخند زد:اگه اینقد دلت میخواد بغلت کنم بهم بگو لازم نیست اینقدادا اطفار دراری.
با چشای گشادنگاش. کردم.یه لحظه چشمم خورد به صفحه ی موبایلش لبخند رولبم ماسیدهمون عکسی که تومهمونی منصورازم گرفته بودروزمینش بود.لبخندشیطنت آمیزی زدم:توام اگه خیلی دلت میخوادمنوببینی بگوجلوی چشمت باشم لازم نیست عکسموبذاری روزمینه موبایلت


خیلی به غرورش برخوردگفت:به اندازه ی کافی جلوی چشمم هستی.

نیشخندزدم:خوبه حالا جلوی چشمت هستم عکسمومیذاری روزمینت اگه
نبودم چی کارمیکردی؟!

اوه اوه انگارخیلی عصبیش کردم بایه قدم بلندخودشوبهم
رسوندتاخواستم در برم چونموتودستش گرفت.باصدای آروم ولی عصبی
گفت:علاقه ای به دیدن ریختت ندارم.

romangram.com | @romangram_com