#سنگ_قلب_مغرور_پارت_65
ـ کو ...کوجاس پس.....این آستینای بدبخت من اینقدر تنگن که دستای خودم به زور توش جا میشن
ـ کمتر نمک بریز و بپاش نمکدون.. بزار یه کم بادتو خالی کنم بعد ببینم بازم میریزی میپاشی یا نه؟
ـ اوف باز چیشده؟
ـ هیچی .آقا غوله دستور دادن به محض تشریف فرماییتون خدمتتون برسم و بگم که نقشه های مربوط به پاساژ صدف تا فردا صبح روی میزشون باشه
ـ چــــــــــــــــــــی؟ جک میگی؟بگو جان امیر ... مرگ امیر....راست میگی؟
ـ چته بابا؟ گوشام کر شد. به مرگ تو به جون تو دروغم چیه؟
ـ خدا ... آخه من از دست این رییس تو به کدامین بیابان سر بگذارم؟آخه مگه نقاشیه که تا فردا صبح آماده شه .بزارم روی میزش..اه ...بخوام تموم کنم باید کل شبو تا صبح بمونم اینحا...
ـ دقیقا به نکته ی خوبی اشاره کردی! منظور رییس بنده هم دقیقا همین بود.
ـ ها ؟چی میگی ؟ یه مدلی حرف بزن تا بفهمم!
ـبابا فارسی دارم حرف میزنم دیگه. میگم منظور ریسم هم همین بود . یعنی شما باید تا فردا صبح بمونید شرکت و روی طرح ها کار کنید. مفهومه؟
ـ یعنی چی؟ این چرا خود درگیری داره. خودش بهم مرخصی داده حالا این کارش چه معنی داره..؟ مگه من جونمو از سر راه آوردم؟ بعدشم تنها توی این شرکت درندشت تا صبح به جای کار کردن روی طرح که دق مرگ میشم از ترس...
ـ دیگه اینو من نمیدونم. فقط پیام آور بودم. ولی جان من دیوونه بازی در نیار بمون کاری رو که ازت خواسته رو انجام بده. از این سگ نرش نکن. این آقا غوله بدکینه ایه. بدجور میزنه تو پرتا! اگه الان هیچی نمیگه مطمئن باش بعدا چنان تلافی میکنه که پشیمون میشی.
ـ هه. آره جون خودش. الان هیچی بهم نمیگه. فقط نزدیکه بیاد سرمو از تنم جدا کنه.
romangram.com | @romangram_com