#سنگ_قلب_مغرور_پارت_50

یه لحظه از سرو شکل خودم مات موندم..................

اینقدر خسته بودم که نفهمیدم چی پوشیدم. یک شلوارک خیلی خیلی کوتاه و اسپرت به رنگ مشکی که پارچش براق بود بایه تاپ که از پشت ریشه ریشه بریده شده بود و جلوش هم یقه ی هقت بازی داشت.

خیلی باز بودن اما مهم نبود من که تو خونه تنهام ، لختم بگردم موردی نداره.موهامو که از حموم در اومده بدم با کش مو بسته بودم رو باز کردم .تمام موهام حالت فر به خودشون گرفته بودن دوباره همرو بالای سرم با کش جمع کردم.

از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت آشپزخونه. صدای زنگ در بلند شد.

اوفــــــــــــــــــــــ ــــ.حتما این پروانه ی خل باز به گوشیم زنگ زده دیده خاموشه پاشده اومده اینجا..... این دختر هم خله هاااااااااااااااااااا. ...........تا میبینه گوشی خاموشه زرت پا میشه میاد در خونه....

زنگ درو از سوزوند از بس زد .............سریع درو باز کردم و رفتم سمت آشپزخونه.

ـ آخه دختر بیکار ..من به تو چی بگم... تو قرارداد داری هر موقع گوشیم خاموش بود پاشی بیای اینجا پشت در هی بری روی مخ من..... بابا نگران من نباش .خوبم سالمم...... البته اگه اون غول خودپرست عوضی بزاره. من حالشو نگیرم هیچ مرگیم نمیزنه.. مردک دیروز نزدیک بود بازومو بشکنه......... اونقدر فشار داد که جاش به کبودی میزنه.........معلوم نیس کی گذاشتتش توی خماری که اینجور پاچه منو گرفت. وای پروانه اگه اینجا بود همین الان مثه وحشیا می پریدم تمام موهاشو میکندم. حیف که این جزو محالاته... ده چرا ساکتی تو ؟ زنده ای پر...........

همینطور که داشتم با پروانه حرف میزدم لیوان شیردستم بود از آشپرخونه اومدم بیرون.

یــــــــــــــا خـــــــــــــــــــدا......

عین مجسمه ی ابوالهل اون وسط سیخ وایستادم.......................

خوابه.......... نه.................. من که بیدار شدم.......ولی.این یه خوابه...............

خدا کنه خواب باشه........................

دهنم باز مونده بود. امد جلوی روم دقیقا ایستاد روبه روم لیوان شیرو ازم گرفت و خیره نگاهم کرد و گفت:


romangram.com | @romangram_com