#سنگ_قلب_مغرور_پارت_40

در طبقه دوم سالن کنفرانس و پذیرایی از مهمانان و اتاق بایگانی و قسمت اداری مالی شرکت قرار داشت.

طبقه سوم مخصوص مهندسین معماربود . که همه معمارا باید کاراشون رو در اونجا انجام بدن.

در طبقه ی چهارم هم که اتاق رییس شرکت یا همون فرداد خودپرست و اتاق معاونش که آقایی به نام مظاهر حمیدی بود و الان هم مسافرت کاری بود و همچنین سالنی برای ارایه طرحها برای مشتریهای شرکت قرار داشت و یه اتاق که مخصوص وکلای شرکت بود.

هر طبقه منشی مخصوص خودشو داشت که به کارهای اون طبقه و کارمنداش رسیدگی میکرد.همه افرادی که توی شرکت کار میکردند فرم لباس داشتند. فرم هاشونم خیلی جالب بود. منشی ها مانتو شلوار مشکی که البته باید بگم کت شلوار مشکی چون بیشتر به کت میخورد تا مانتو. با شال آبی نفتی وکارمندهای آقا به جز منشی مخصوص فرداد همگی کت شلوار مشکی با پیراهن آبی آسمانی و خانم ها هم مانتو شلوار مشکی با شال آبی آسمانی.

فرماشون با تمام فرمهای لباسی که قبلا دیده بودم فرق داشت یه جورایی شیک و گرون قیمت بودند. اصلا نمی شد اسمشون رو فرم گذاشت.......

بعد از آشنایی با ساختمون دوباره به طبقه ی سوم رفتیم تا با همکارام آشنا بشم. در کل 13 نفر معمار توی شرکت کار میکردند که فقط 4 تاشون البته با خودم خانوم بودند. مسن ترین خانوم؛ خانومی 55 ساله بود که همه اونو به نام حوری جون صدا میزدند.خانم خونگرمی به نظر میرسید. خانم بعدی حدودا40 ساله بود به نام شادان و آخرین خانم که 33 ساله بود ؛ خانم سیامکی بود. همشون گرم و صمیمی بودن اما من با زهره (خانم سیامکی ) بیشتر احساس راحتی می کردم.

آقایون هم تقریبا همه سناشون بالا بود . غیر از آقای سمیعی و راد که 50 سالشون بود بقیه رنج سنی بین 35 تا 45 داشتند. به نامهای آقای صالحی ؛ ساعدی ؛مجد؛ نوروزی ؛ زربافت ؛اقدم و شادان که برادر خانم شادان بود.

بعد از معرفی همشون بهم تبریک گفتن و در آخر هم آقای سماواتی بهم گفت ساعت 8.30 صبح تا 8.30 شب ساعت کاری شرکت هستش کسایی که بخوان اضافه کاری بمونن تا ساعت 11 شب میتونن توی شرکت بمونن.

ساعت 10-11 وقت صبحانه ،ساعت 2-3 وقت ناهار و ساعت 5-6 وقت عصرونه است که در سالن غذا خوری سرو میشه.

بعد از گفتن همه ای حرفها ازم خداحافظی کردو منو به دست حوری جون سپرد.

حوری جون بعد از رفتن سماواتی کنارم نشست و چند ثانیه بهم زل زد .در همین حال زهره هم بهش اضافه شد جوری نگام میکردند که خودم شک کردم عیب و ایرادی توی صورتم هست یا نه .

نگاهاشون با بهت و تعجب بود.

بالاخره زهره به حرف اومد.


romangram.com | @romangram_com