#سنگ_قلب_مغرور_پارت_36
بدون اینکه با کسی حرف بزنم مستقیما به سمت آسانسور رفتم و طبقه چهارم پیاده شدم.(!)
آقای سماواتی با دیدنم از جاش بلند شد و به سمتم اومد
ـ سلام بر خانم عظمیه شاخ غول شکن>!
از جملش چشمام شد اندازه ی بشقاب پلوخوری دونفره!!! این چقدر زودپسر خاله شد.؟
به من گفت شاخ غول شکن؟؟؟ جـــــا ن؟؟؟
با دیدن قیافم یهو زد زیر خنده. من که عصبانی شدم سریع خودشو جم و جور کرد .
اخمهام بد رفته بود توی هم .
با دیدن اخمهام سریع همون یه ذره لبخندشم از لبش رفت کنار و گفت:
ـ ببخشید خانوم عظیمی . اگر جسارتی کردم عذر میخوام. من ایجا با همه راحتم .از رسمی بودن خوشم نمیاد .ببخشید که اونطوری صداتون زدم.آخه دیروز خوب جلوی آقا غوله وایستادید.
با این حرفش اخمام کم کم باز شد و گفتم:
ـ حتما. این آقا غولی که من دیدم عمرا اگه بزاره کسی بهش نزدیک شه چه برسه به اینکه بخواد شاخشو بشکنه. کار دیروز منم در حد پر مرغی بود که خورد به بینی ایشون.
با این حرفم سماواتی به معنای واقعی کلمه پوکیـــــــــــد. صورتش از خنده ی زیاد سرخ شده بود. هر آن فکر میکردم بیچاره الاناس که از زور خنده ی زیاد به دیار باقی بشتابد.
توی همین موقعیت ، در اتاق آقا غوله ببخشید فرداد باز شد و اومد داخل سالن . به محض دیدینش تمام بدنم سرد شد . لامصب چه تیپی زده بود . یه کت نیمه اسپرت خاکی رنگ با شلوار جین ستش کرده یود و زیر کتش یه پیراهن قهوه ای روشن خوشرنگ پوشیده بود .یعنی هیکلش درسته توی حلقم........!( خاک بر سرت مهرا با این حرف زدنت....)
romangram.com | @romangram_com