#سنگ_قلب_مغرور_پارت_23
در همین حین از پشت شروع به آنالیزش کردم. بهش میخورد 33 یا 34 ساله باشه. قد بلند و چارشونه بود. هیکلش ورزشکاری بود اما نه مثه این مدل ورزشکاری هفت شکل. متناسب بود. ولی خداییش معلومه چه تیکه اییه (ای هیز...!......) کت و شلوار یک دست مشکی خوش پوشی تنش بود. پروانه راست می گفت موقع راه رفتن هم ازش غرور میبارید. قدمهاش رو محکم بر میداشت.
وقتی روی مبل نشست سرمو آوردم بالا .نمیخواستم بفهمه استرس دارم و دستپاچه شدم.
روی صورش نامحسوس زل زدم. همیشه از آدمهایی که خیره نگاه میکنن بدم میومد و متنفر بودم.
صورتش کاملا مردونه بود.اخم عجیبی داشت. ابروهای پرپشت مشکی که با رنگ مشکی چشمهاش ابهت خاصی به صورتش بخشیده بود.
پیشونی تقریبا بلندی داشت که موهای لخت رنگ شبش کمی روش ریخته بود. رنگ پوستش تقریبا گندمی تیره بود . چونه مربعی داشت که با ته ریش جذاب شده بود.لبایی که خیلی زیبا خلق شده بود. و بینی استخوانی کمی کشیده.ولی هیچ کدم از اینها نتونست به اندازه ی اون دو گوی سیاه و سرمازدش توجه منو اینقدر به خودش جلب کنه.
سرمو پایین آوردم.
احساس خیلی بدی داشتم.
از دورن مثل بید میلرزیدم.
احساس میکردم هر لحظه از حال میرم.
قلبم از سینم داره بیرون میزنه.
توی خودم بودم که صدای استاد به گوشم خورد........
ـ جناب فرداد خان. ایشون هم معمار جوان و با استعدادی که طرحهاشو بهت نشون دادم. امیدوارم بتونه در کنارت تجربه کسب کنه و چیزهای جدیدی یاد بگیره.البته اگه به تاییدت برسه که مطمئنم تو هم ذوق و استعدادشو از کارهاش فهمیدی..
بعد منتظر جواب فرداد ، بهش نگاه کرد.
romangram.com | @romangram_com