#سنگ_قلب_مغرور_پارت_21
به یک دقیق نکشید که اجازه ورور صادر شد . من همرا استاد وارد آسانسور شدم . دفترش طبقه چهارم بود .به محض باز شدن در آسانسور نزدیک بود از تعجب شاخ دربیارم (یعنی خاک بر سر ندیدبدیدم کنن)طراحی اینجا حرف نداشت. دیوار روبروی ما تقریبا همش شیشه بود و یه میز تقریبا بزرگ که خیلی تمیز مرتب بود و نشون میداد ماله همون منشی مخصوص قرار داشت. ویه کتابخونه ی شیشه ای که توش از بروزترین مجلات داخلی و خارجی معماری قرار داشت. یک دست مبلمان فانتزی چرم به رنگ سبزروشن وسط سالن چیده شده بود. وگوشه های سالن هم با گلدون های بزرگ بامبو تزیین شده بود. روی دیوار ها هم پوسترهای خیلی بزرگ که سرتا سر دیوار رو پوشونده بودند با معماری خاصی و بصورت سیاه و سفید نشون میداد.
توی همین حال و هوا دید زدن بودم که یک مرد جوان از اتاقیکه در سمت راست سالن بیرون اومد و با دیدن ما به سمتمون اومد و خیلی شیک و خوش برخود باهامون احوالپرسی کرد. ظاهرش تقریبا میشد گفت که نیمچه رسمیه. کت و شلوار اسپرت مانندی به رنگ خاکی تنش بود با یه پیراهن کرم رنگ. بعد از حوال پرسی ازمون خواست تا به اتاق فرداد بریم. و من در کمال تعجب فهمیدم این خوشتیپه منشی مخصوص فرداده.
هه منشی مخصوصش مرد بود.!!!! حالا واقعا حرف پروانه که میگفت این آدم از زن جماعت متنفره رو با چشمام دیدم و بهم کاملا اثبات شد.
***
تو را من چشم در راهم
مرا بی تو نگاهی نیست
مرا بی تو توانی نیس
همه راه را دیدم
ولی از تو نشانی نیس
مرا بگذار ، مرا بگذر
من از تو خرده نمی گیرم
چرا که دلدار را توبیخی نیس
**
romangram.com | @romangram_com