#سنگ_قلب_مغرور_پارت_161

نیم ساعت تمام به کارم ادامه دادمو تمام ابن مدت سر مهرا پایین بود و خودشو با شربت سرگرم میکرد...

با گذاشتن دستش روی دستم و با نگاهش بهم فهموند که دیگه از درد خبری نیست و حالش بهتر شده...

بلند شدمو حوله ی مخصوص خودمو از توی کمد درآوردم و کنار وان گذاشتم و اومدم بیرون..

نگاهم روی تخت ثابت موند. ...........

لکه های خون رو ی ملحفه ی سفید رنگ خودنمایی میکرد..

سریع ملحفه رو جمع کردم...

یه ملحفه ی تمیز پهن کردم..

با دیدن اون ملحفه توی دستام باورم شد که واقعا چه چیز با ارزشی رو از این دختر گرفتم.

دختر بودنشو در حالیکه شناسنامش سفیده...

باصدای باز شدن در حموم سریع ملحفه رو زیر تخت انداختم.. نمی خواستم متوجه شه... نگاهم بهش موند..

حوله رو دور خودش پیچیده بود.. قد حوله کوتاه بد.. از بالا تا روی سینه هاشو پوشونده بود از پایین هم که....

پست سفیدش درخشانتر شده بود..

موهای خیسش روی شون هاب لختش ریخته بود ...


romangram.com | @romangram_com