#سنگ_قلب_مغرور_پارت_160

بردمش سمت حمام. آروم توی وان گذاشتمش..

صورتش از درد جمع شد اما جیغ نکشید..

لیوان شربتو که زیاد شیرین کرده بودم از روی میز برداشتمو بردم توی حموم به دستش دادم..

وقتی لیوانو ازم گرفت و شربتو مزه مزه کرد دستمو بردم توی آب و با کف دستم کمرشو ماساژ دادم.

از خوردن دست کشید. بهم نگاه کرد بدون هیچ حرفی...

مثل همهی این چند ساعت فقط با نگاه با هم حرف میزدیم...

تحمل نگاهمو نداشت سرشو انداخت پایین.

جدی بهش گفتم که باید شربتشو تا آخر بخوره.. اونم همین کارو کرد...

تمام این مدت کمرشو ماساژ میدادم. از ته دلم راضی به این کار بودم..

نه به خاطر عذاب وجدانی که با تازگی درونم ولوله به پا کرده بود...

به خاطر لذتی که برام داشت...

حس زیبایی که درونم بوجود می یومد..

و من و سرشار از شادی میکرد...


romangram.com | @romangram_com