#سنگ_قلب_مغرور_پارت_141

ـ باشه پسرم.

شروع کرد به خوندن صیغه. بعد از قبول کردن ما بدون هیچ حرفی گوشی رو قطع کرد.

و ..........

.......من موندم و دختری که شده بود حلال من و یک شب که قراره تا صبح پر بشه از شعله های انتقام 14 ساله...

ماشین رو روشن کردم. نمیدونستم به کجا میرسیم... اما الان باید بریم...

باید تا تهش بریم...

هر دومون مجبوریم....

پس دیگه نباید فکر بکنیم...

دستم رفت سمت پخش ماشین .روشنش کردم..

آهنگی پخش شد که شاید مناسب حال و هوا من بود امشب....

دلم تنگه مثه ابرای تیره

توی حسی مثه زندون اسیره.

تو از احساس من چیزی نمیدونی


romangram.com | @romangram_com