#سنگ_قلب_مغرور_پارت_140

لحن مظاهر برگشت. مثل همیشه اما با تردید....

ـ باشه میشناسمت. اما نگرانتم . حالا که اینقدر محکم حرف میزنی باشه. دخالت نمی کنم. حالا گوشی رو میدم حاج بابا.

همینطور که با حاج بابا صحبت میکردم رفتم سمت ماشین. نشستم.. مهرا سرش رو به شیشه تکیه داده بود. گوشی رو روی بلند گو گذاشتم..صدای حاج بابا توی ماشین پیچید..

ـ پسرم میخوای برای چند وقت صیغه خونده شه..؟

یه نگاه به مهرا کردم هنوز سرشو تکیه به شیشه داده بود. گفتم: یه روز.

با این حرفم سریع سرشو به سمتم گرفتو بهم نگاه کرد. دستمو روی دستش گذاشتم یه فشار خفیفی بهش دادم.

دوباره حاج بابا گفت:

ـ مهریه چی؟پسرم مهریه صیغه واجبه

می خواستم جوابشو بدم که مهرا سریع گفت: من مهریه نمیخوام.

با صدای مهرا حاج بابا چند ثانیه سکوت کرد و ادامه داد:

ـ نمیشه دخترم. باید یه چیزی باشه. هر چنر کم.

نذشتم مهرا ادامه بده سریع گفتم:

ـ باشه حاج آقا . چشم. مهریه اشو میدم. اما الان نمیتونم بگم ولی حتما میدم..


romangram.com | @romangram_com