#سلطنت_اغواگران_پارت_43
هنوز در شوک بودم. تنها توانستم به آرامی زمزمه کنم:
-رودریک میکشمت.
او دستم را رها و چند قدمی عقب رفت و گفت:
-پدر کجاست تا ببینه دخترش چقدر وحشی شده؟!
به قصد کشت به طرفش حملهور شدم:
-احتمالا جهنمه! نگران نباش تو هم به زودی بهش ملحق میشی!
به جایی که میبایست شانهی رودریک میبود، چنگ انداختم ولی او دیگر آنجا نبود. صدای شادش از پشت سرم به گوش رسید:
-ولی شاید زودتر از من بهش ملحق شدی... نظرت چیه؟
میدانستم تلاش برای گرفتنش، مثل این است که بخواهم هوا را در مشت بگیرم. او به راحتی از جایی به جای دیگر جابهجا میشد. کاری که تعداد معدودی از اغواگرها، توانایی انجامش را داشتند.
تهدیدوارانه پرسیدم:
-اینجا چی کار میکنی؟
او وانمود کرد ناخنهایش برایش جذابیت دارند.
- یه حساب کوچولو با خانواده سلطنتی... نگران نباش من با اون دورگهها کاری ندارم. فقط شاید بخوام با اون نوشیدنیهای خنک، شاه و ملکه رو مسموم کنم...
و مستقیما به آثار باقیمانده از سینی پر از نوشیدنی اشاره کرد. او با حالتی دیوانهوار، سرش را خاراند و در حالی که هم چنان لبخند اعصاب خردکنش را حفظ کرده بود گفت:
romangram.com | @romangram_com