#ساغر_پارت_9

_من دیگه نمیام..به جون داداش جون ندارم...ضعف کردم.
_بدو ببینم دیرم شد...یالا
دستاشو گذاشت پشت کمـ ـرم و هلم داد...گوشتای تنم داشت بالا و پایین میشدند که برای فرار از این شکنجه نشستم روی زمین
_پاشو تنبل...
_جون ساغر بی خیال...خودت برو...من نیستم
_پس بشین اینجا تا بیام
کم مونده بود شعله های آتیش از چشمام بزنه بیرون...حتی نفسی که از بینی ام بیرون می اومد داغِ داغ بود...گر گرفته بودم از بس بالا و پایین پریدم...
_باشه...
سیـ ـنه ام از شدت ورج و وروجه مدام هنوز بالا و پایین میشد که دستمو توی جیبم کردم...
_برای روز مبادا...!
با دیدن بسته ی مـ ـستطیلی شکلات نفس هام آروم شدند...لبخند پهنی روی لـ ـبم نشست...
اولین گازی که از شکلات زدم باز چشم هامو بستم ...با لذت تمام طعمشو حس میکردم..شیرینی دلنشینی توی دهنم پیچیده شد...
میگن تو بهشت هر چی آرزو کنی سریع واست برآورده میکنند...من هر لحظه آرزو میکنم خدا از این شکلات ها بهم بده...شیرینی اش دلمو آروم میکنه...
_ احمقِ تنبل...چی داری میخوری؟
به محض باز شدن چشم هام و دیدن قیافه ی عصبانی سهراب شیرینیِ شکلات تو گلوم پرید...از شدت سرفه داشتم خفه میشدم اما حتی به خودش زحمت نداد تا دلا شه و پشت کمـ ـرم بزنه...
داشتم جلوش دست و پا میزدم ولی عین خیالشم نبود...دست به کمـ ـر زل زده بود بهم تا همین یه ذره گوشتمم آب کنه...
_بترکی...صد دفعه گفتم بعد ورزش هیچی نخور...بدتر جذب بدنت میشه...پاشو بریم خونه که باید سی تا دراز نشست بزنی...
نفسم دیگه بالا نمی اومد...از قصد نفسمو حبس کرده بودم تا شاید با کبودی صورتم دلش به رحم بیاد اما بی فایده بود..برادر سنگ دلم با مشتی که به پشتم کوبید نفسم رو که چه عرض کنم..شکلات هارم بالا آورد...
به محض رسیدنمون به خونه سامان داشت از پارکینگ ماشین و بیرون میاورد...
_چطوری کپل...میبینم که عزرائیل داره جونتو ذره ذره میگیره.
منظورش از عزرائیل سهراب بود که عین خیالشم نیست خواهرش داره پر پر میزنه
_سامان بگو به من گیر نده..میگه باید دراز نشست بزنی
ماشین و ول کرد و اومد سمتمون
_وای عجب یزیدی هستی سهراب...نمیبینی مثل لبو شده..ولش کن دیگه
سهراب کف دستشو به سیـ ـنه سامان زد
_برو تو حرف بیخود نزن..تو اینو به این روز درآوردی.
سهراب دستمو گرفت ..با التماس به سامان نگاه کردم
_داداش...!؟
سامان عوضی ام نوک انگشت هاشو زد به شکمم و شروع کرد فاتحه خوندن...
_برو خواهرم...الحق و والانصاف که تک بودی مخصوصا با اون لایه های گوشتت که جون میده واسه گاز گرفتن
دندوناشو داشت روهم میسابید که سهراب اینبار محکم تر زد پس کله اش

@romangram_com