#سفر_به_دیار_عشق_پارت_99
مهسا رو مبل کناری من میشینه و میگه: بالاخره دختر خالمی باید یه نظری بدی
- نظر خاصی ندارم
مهسا با حرص میگه: حسودیت میشه؟
با پوزخند میگم: به چی؟... به رفتارای بچه گونه ی تو... من اصلا نامزد جنابعالی رو نمیشناسم که بخوام نظری در موردش بدم این کجاش نشون دهنده ی حسادته
با اخم میگه: یه کاری نکن مثل دفعه ی پیش یه سیلی دیگه از بابات نوش جان کنی
پوزخندم پررنگ تر میشه و میگم: با این کارت فقط خودت رو کوچیکتر میکنی... خونواده ی شوهرت میگن عجب دختری بوده که باعث شده مهمونشون سیلی بخوره
مهسا: هنوز هم مغروری... ولی خوشم میاد خوب از خاله و شوهر خاله حساب میبری
نگاه تمسخرآمیزی بهش میندازمو میگم: اگه در برابر پدر و مادرم کوتاه میام فقط و فقط به این خاطره که دوستشون دارم واسه ی تو هنوز خیلی زوده این حرفا رو بفهمی
چشمام به نامزد مهسا میفته... داره به طرف ما میاد... قیافه ی معمولی داره... ولی اینجور که معلومه از خونواده ی پولداری هست... آدم بدی به نظر نمیرسه...
مهسا میخواد چیزی بگه که با دیدن نامزدش منصرف میشه
پسره وقتی به ما میرسه خطاب به من میگه: سلام خانم
به احترامش از جام بلند میشمو میگم: سلام... بهتون تبریک میگم
romangram.com | @romangram_com