#سفر_به_دیار_عشق_پارت_100
لبخندی میزنه و میگه: ممنونم
بعد برمیگرده سمت مهسا میگه: خانم گل معرفی نمیکنی؟
مهسا دستشو دور بازوی پسره میندازه و میگه: دختر خالم... ترنم
پسر: من هم بهروز هستم خودتون که میدونید نامزد مهسا
لبخندی میزنمو سری تکون میدم
پسر خطاب به من میگه: ما یه سر به مهمونای دیگه هم بزنیم باز خدمتتون میرسیم
مهسا: یه لحظه بهروز جان... قبل از رفتن بهتره در مورد ازدواج چهارنفرمون نظر ترنم رو هم بپرسیم؟
بهروز لبخندی میزنه و میگه: حق با توهه گلم
با تعجب نگاشون میکنم که مهسا ادامه میده: بالاخره تو دخترخالمی باید تو هم نظر بدی... من و بهروز و آلا و سروش تصمیم گرفتیم عروسیمون رو دو ماه دیگه با هم بگیریم نظرت چیه ترنم؟ البته نظر بابابزرگ بود...
آب دهنم رو قورت میدمو به زحمت لبخندی میزنمو به سختی میگم: عالیه... چی از این بهتر
مهسا با چشمهای گرد شده بهم نگاه میکنه... از این همه بی تفاوتی من در تعجبه... نمیدونه که به زور سرپا موندم
خدا رو شکر بهروز میگه: عزیزم بهتره یه سر هم به بقیه بزنیم باز دوباره به دخترخالت سر میزنیم... میدونم دخترخالت رو خیلی دوستش داری اما بهتره از بقیه هم غافل نشیم
romangram.com | @romangram_com