#سفر_به_دیار_عشق_پارت_71
مهربان با شنیدن صدای من سریع سرش رو بلند میکنه و میگه: ترنم اومدی؟ آقای رمضانی منتظرت بود وقتی دیر کردی مجبور شد بره
-با اتوبوس اومدم یه خورده طول کشید
نفسشو با حرص بیرون میده و میگه: نگو که خودم تجربشو دارم
بعد از گفتن این حرف کشوی میزش رو باز میکنه و یه پاکت رو روی میز میداره
با تعجب نگاش میکنم که میگه: آقای رمضانی گفت بهت بگم معرفی نامست
لبخندی رو لبام میشینه... پاکت رو برمیدارمو داخل کیفم میذارم
به آرومی میگم: ممنونم گلم
مهربان: پایه ای نهاری چیزی بخوریم
هم دیرم شده هم اونقدر پول ندارم که بخوام خرج بیهوده کنم... دوست ندارم کسی از اوضاع نابسمان مالیم باخبر بشه... سعی میکنم وقتم کمم رو بهونه کنم
-اگه بریم چیزی بخوریم دیرم میشه... چون من اکثرا وقت نمیکنم برای غذا خوردن بیرون برم لقمه درست میکنم با خودم حمل میکنم اگه مایل باشی با هم دیگه لقمه رو بخوریم
لبخندی رو لباش میشینه و میگه: نه ترنم... اینجوری سیر نمیشی به.........
میپرم وسط حرفشو میگم: بیشتر از یه دونه درست کردم
romangram.com | @romangram_com