#سفر_به_دیار_عشق_پارت_32

با مهربونی میگم: من حالم خوبه... لازم نیست خودت رو ناراحت کنی

دستمو میگیره و میگه: اینجوری که نمیشه

منو به زور دنبال خودش میکشونه... آهی میکشمو با خودم فکر میکنم از خونه رفتن که بهتره... ترجیح میدم با این غریبه باشم تا با آدمای به ظاهر آشنا

با آرامش میگم: راستی نگفتی ماجرا از چه قرار بوده؟

آهی میکشه و میگه: ماجرای من با بدبختی رقم خورده.. مثله همیشه کلفتی تو خونه ی پولدارا... تحمل نگاه کثیف مرد پولداری که چشم زنش و دور دیده

با تاسف سری تکون میدم که میگه: اسمت چیه؟

لبخند میزنمو میگم: ترنم

زن: برعکس ریخت و قیافت اسمه باکلاسی داری... تازه مثله این بالاشهریا حرف میزنی... درس خوندی؟

سری تکون میدمو میگم: آره

زن: پس بگو... من که مدرک سیکلمم به زور گرفتم بعدش بابای معتادم زد تو سرمو به زور شوهرم داد... قدر زندگیت رو بدون دختر

دلم براش میسوزه... با مهربونی میپرسم: شوهرت آدمه خوبیه؟

زن با پوزخند میگه: دلت خوشه ها؟؟ بابای من یکی بدتر از خودشو واسه ی منه بدبخت جور کرد که تا به دو سال نکشید من رو طلاق داد


romangram.com | @romangram_com