#سفر_به_دیار_عشق_پارت_31
با جیغ میگم: ولم کن لعنتی
با پوزخند میگه: به همین زودی که نمیشه
منو به سمت حیاط خونه میکشونه... میخواد در رو ببنده... موقع بستن در یه لحظه ازم غافل میشه که به شدت دستشو گاز میگیرمو از خونه خودمو به بیرون پرت میکنمو شروع میکنم به دویدن... صدای فحش و بد و بیراه هایی که بهم میده رو میشنوم... میدونم پشت سرمه... ولی من بی توجه به همه ی اینا به سرعت میدوم... خودم هم نمیدونم چقدر دویدم جرات ندارم به پشت سرم نگاه کنم... میترسم هنوز هم پشت سرم باشه... اونقدر دویدم که دیگه نمیتونم راحت نفس بکشم... بدجور به نفس نفس زدن افتادم... صدای پای یه نفر رو پشت سرم احساس میکنم... خودم رو به یکی از کوچه های خلوت میرسونمو با ترس به دیوار تکیه میدم... دستمو رو قلبم میذارم چند تا نفس عمیق میکشم... هر لحظه صدای قدمها نزدیک تر میشه... کیفمو بالا میبرم تا اگه خودش بود حداقل یه وسیله دفاعی داشته باشم... سایه طرف تو کوچه میفته میخوام با کیفم به سر و صورتش بزنم که میبینم این طرف کسی نیست به جز همون زنی که جلوی در با همون مرد درگیر بود...
زن: نترس... منم
نفسی از سر آسودگی میکشمو کیفمو میارم پایینو میگم: خوشحالم که حالت خوبه
با مهربونی میگه: همش رو مدیون توام... امروز بهم لطف بزرگی کردی
لبخندی میزنمو میگم: این حرفا چیه؟... هر کسی جای من بود همین کارو میکرد
بهم نگاهی میندازه و میگه: بهت نمیخوره بچه بالای شهر باشی لابد مثله من اومدی کلفتی این بچه پولدارا رو بکنی
دلم میگیره از این همه بدبختیش
لبخندی میزنمو میگم: نه محله کارم این طرفاست
با خنده میگه: پس بچه ی پایین شهری ولی این بالا بالاها کار میکنی
ترجیح میدم اینجوری فکر کنه... دوست ندارم باهام معذب باشه... هرچند من هم با اون پایین مایینی ها فرقی ندارم... لبخندی میزنمو هیچی نمیگم... اونم که سکوتم رو نشونه ی تائید حرفاش میدونه میگه بیا یه درمونگاه بریم... پیشونیت بدجور زخم شده... نترس دیگه اونقدر دارم که هزینه ی درمونت رو بدم
romangram.com | @romangram_com