#سفر_به_دیار_عشق_پارت_25

« چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

نکوتر آنکه مرغی زقفس پریده باشد

پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند

چه رهایی چه بسته مرغی که پرش بریده باشد »

آهی میکشمو به پسره میگم: ممنون که نجاتم دادی

بعد هم راهمو میکشمو میرم همونجور که میرم با خودم میگم: هیچکس تو این دنیا بد نیست... همه بد میشن... خودمون از خودمون بدترینها رو میسازیم... کسی که ادعای خوب بودن نمیکرد امروز نجاتم داد و خیلیا که لحظه به لحظه خودشون رو بهترین میدونند اگه امروز اینجا بودن فقط و فقط با پوزخند مرگم رو تماشا میکردن... کی فکرشو میکرد آدمی که منو تهدید به مرگ میکرد خودش منو از مرگ نجات بده... با صدای زنگ گوشیم به خودم میام... با دیدن اسمه ماندانا لبخندی رو لبام میشینه

-سلام گلم

ماندانا: سلام بر دوست خل و چل خودم

-تو رفتی اونور آب باز هم آدم نشدی؟

ماندانا: نیست که تو آدم شدی... هنوز همون گورخری هستی که بودی

-خجالت نکش... ادامه بده

ماندانا: باشه باشه حتما


romangram.com | @romangram_com